21مهر

امروز قرار بود 7 راه بیفتیم سمت دیار خودمون.....اما مگه من می تونستم بیدار بشم!!! بیهوش بودم از خواب...بالاخره با هربیچارگی ای بود پا شدم و اثاثیه رو هم که شب قبل جمع کرده بودم و خرده ریزها مونده بود...اونا رو هم جاسازی کردم و رفتیم صبحانه خوردیم و 7/5 خداحافظی کردیم و راهی شدیم....زحمت کشیدن نهار توی راه و میوه هم واسمون گذاشتن....8 نشده بود که اول جاده توسکستان بودیم و همون مسیر دیروز رو تا یه جاهایی باید میرفتیم تا برسیم به سه راهی مشهد و از اونجا بیفتیم تو مسیر خودمون......و اما من؛ از اونجایی که خیلی خوابم میومد هر نیم ساعت -یک ساعت خوابم می برد و 15 دقیقه بیدار می شدم و دوباره می خوابیدم! عین این معتادها کرخت و سست بودم!....یه سری بیدار شدم میوه خوردیم....یه سری بیدار شدم و از کنار جاده توی شاهرود یه صندوق انگور لعل خریدیم....یک سریه دیگه بیدار شدم و توی دامغان بودیم و رفتیم پسته خریدیم....یه  سری بیدار شدم و حدودای ساعت 2 بود نهار خوردیم تو ماشین......یه سری هم بیدار شدم و نزدیک کاشان بودیم....خلاصه که کل مسیر رو به جز یکی دوساعت آخرش بنده در خواب بودم!

برگشت از جاده خور وبیابانک اومدیم چون گفتن نزدیک تره اما خب نبود! و نشد که طبق برنامه ریزی برسیم خونه و مستقیم رفتیم سمت فرودگاه ...چون همسرجان باید می رفت ماهشهر و بلیطش ساعت 7 بود....5/5 رسیدیم فرودگاه و خداحافظی کردیم و من تنها برگشتم سمت خونه...همسرجان کمی نگران بود بابت خواب آلودگی من...اما خب پشت فرمون که نشستم دیگه خواب به کل پرید از سرم.....حدود 6/5 خونه بودم و خاله و دوتا جوجه اش اونجا بودن و از صبح هم اومده بودن و گفته بودن تا من نیام نمیرن خونشون!...خلاصه راه به راه رفتم بالا و پیششون بودم و 8 رفتن دیگه...منم خرد خرد اثاث رو آرودم پایین و مرتب کردم و یکسری هم لباس شستم و دیگه حدودای 12-1 بود که خوابیدم......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد