17 اردیبهشت

امروز هم به موقع رسیدم شرکت و 8:11 ساعت زدم و رفتم سمت اتاقم.....مشغول کار بودم که نخ با عجله اومد و گفت زنگ بزن "دوسی " بیادشرکت واسه مصاحبه......منم بدون تلف کردن وقت زنگ زدم بهش و گفتم آب دستته بذار و بیا....می دونستم که امروز کار فیلمبرداریشون قراربود شروع بشه.....بهش که زنگ زدم گفت : اینجا دعوا شده و کار تعطیل شده و میام...نیم ساعت بعد شرکت بودو رفت مصاحبه...البته اونجوری که ازش انتظار داشتم جواب نداده بود اما من میدونم اون بهترین گزینه ای که میتونه واسه این کار باشه....مسئول آموزش و دوسی هم روابط عمومیش در حد تیم ملی!.....بعد هم اومد اتاقمون و نیم ساعتی نشست و من کلید دادم بهش و رفت خونه واسه نهار و خواب ...چون عصر هم قرار بود بریم با بهاره بیرون....این هفته ازتهران اومده و اصفهانه.... قرارمون 6:30 بود کافه فیل چون من کلاس زبان داشتم...بعد از ظهر معلوم شد کلاسم کنسله و قرار رو یکساعت جلو انداختم.....4:30 رفتم خونه و دوسی رو بیدار کردم و چون گرسنه بود کمی نان و پنیر به عنوان عصرانه خوردیم و راهی شدیم....6 نشده بود اونجا بودیم تا ساعت 9:15....کافه مال یکی از دوست های بهاره بود و با خیال راحت نشستیم و هی سفارش دادیم و صحبت کردیم.....قرار شد یه سفر دو روزه هم واسه تهران جور کنیم تا با بچه ها بریم....مسئول جمع آوری و هماهنگی هم که طبق معمول منم!....

بعد از تریا من راهی خونه مادر شوهر شدم و نیم ساعت بعد اونجا بودم......از بار قبل که همسرجان رفته بود اونجا نرفته بودم و خب اگه امشب نمی رفتم دیگه نمی شد تا وقتی همسرجان بیاد و خب، خوب نبود....گناه داشتن....تا 11:30 اونجا بودم و بعد راهی خونه شدم.....12 رسیدم خونه و تا مسواک بزنم و آماده به خواب بشم ساعت نزدیک 1 بود و بدین گونه یک روز خیلی شلوغم به پایان رسید....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد