8 مهر

دیروز مثل هر روز بعد از بیدار شدن و انجام کارهای هرروزه اومدم سرکار....خب از اول صبح اتفاق زیاد افتاد.....ایمیلت رو دیدم و به جای 1 تیشرت 3 تا رو از نت برگ سفارش داده بودی....خب در کل عیبی نداره چندتا باشن اما یه فکرایی در لحظه در مورد بذل و بخشش اونها به ذهنم رسید که کمی عصبیم کرد و تا ظهر هم حل شد.....

تهمین توی ف.ب واسم بعد از یکسال و اندی پیام داده بود و خب هم خوشحال شدم و هم غافل گیر بعد از اینهمه مدت...همش هم عذرخواهی کرده بود!....

دیگه ظهر شد و واسه ظرف های غذا و افاضات جوجه مدیر شرکت کلی حرص خوردم و همه فهمیدن!...

عصر به دنبال داروی تجویزی دکتر  همراه دوسی به خیابان گردی هدف دار مشغول شدیم و بعد از یافت داروها توی داروخانه دکتر الیاسی رفتیم واسه خرید عطر......بستنی هم خوردیم این وسط ها...و پیاده روی پاییزیه دلچسبی بود.....الکی خندیدیم کلی.....

سر شریعتی از هم جدا شدیم....9:30  رسیدم خونه...اول خونه مامان اینا بعد هم خونمون.....بفرمایید شام و 11:30 هم خواب.....

تولد

از جایی دیگر....

امروز رفتی….بعد از دو هفته و دو روز…

…این بودنهای طولانی تر رفتن ها رو سخت تر میکنه….. اما خب جای امید زیاده؛ چون تا چشم بهم میذارم دو هفته تمام شده و دوباره منٍ تنها میشه من و تو….

و امروز روز اول سومین فصل سال بود…اول مهر….و اول هفته….همیشه روزهای اول و اول های هرچیز آدم انرژیش خیلی بیشتره و کلی برنامه های توپ واسه خودش می چینه!…..باشد که همه را انجام دهیم!…..
و اینجا هم روز اولشه….
امروز متولد شد…..
امیدوارم بزرگ و تنومند بشه!