13 اردیبهشت

 با اینکه دیشب دیر خوابیده بودم اما صبح 8 بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد.....امروز تصمیم جدی داشتم که درس بخونم کمی......در حال صبحانه خوردن بودم که دیدم  در باز شد و بله....خاله ام و دوتا فسقلش بودن! و همونجا فهمیدم که امروز هم درس پر!... خلاصه اول رفتند بالا و بعد جفتشون اومدند پایین....دیگه با هم مرغ عشق هاو قناری ها رو بردیم بیرون و قفسشون رو تمیز کردیم....آب و دانه شون رو جدید کردم و تصمیمی گرفتم به پای جوجه های بزرگ شده ام نشون ببندم که تشخیصشون از هم راحت باشه....به پای ریزه که گمونم آقای ریزه هست دیگه نخ بنفش و به پای آقای قهرمان نخ صورتی.....خب قهرمان کوچولوه هنوز و یاد نگرفته نوک بزنه....آوردمش از قفس بیرون و خیلی آروم توی دست کیانا نشست اما ریزه نوک می زد و دست کیانا رو زخم کرد و از دستمون فرار کرد و کمی هم توی اتاق خواب واسه خودش پرواز کرد و آریانا به شدت ترسید و مجبور شدیم از اتاق بفرستمش بیرون و بعدش ریزه رو بگیرم......خلاصه پای ایشون رو هم نشون دار کردیم و بعدش هم جارو و برگشتند سرجاشون.......بعد هم کمی مرتب سازی و میوه و پرشین تون و دیگه موقع نهار بود....رفتیم بالا و نهار خوردیم و من شدید خوابم میومد ....برگشتم پایین و لباس هایی که شسته بودم رو آویزون کردم و خوابیدم......حدود 4 از صدای بارو بیدار شدم اما دوباره خوابم برد و 5 کیانا  بیدارم کرد....دوباره رفتیم بالا و میوه خوردیم و برگشتیم پایین.....من لباس هایی که شسته بودم رو اتو کردم و بچه ها بستنی خورند و حدود 7 هم داییجون و زندایی اومدند و دوباره رفتیم بالا.....دیگه بودیم تا شوهر خاله ام هم اومد و مامان باقالی پخته بود خوردیم دور هم و تقریبن 10 همه رفتند و منم رفتم پایین.....ساعت 12 هم خوابیدم با وجدانی بس دردناک برای نخوندن حتی یک صفحه درس!

 اینم عکسی از باغ پرندگان من که خیلی همشون رو دوست دارم.....

My_birds.jpg (800×208)

اولی "عقابم" هست.....گمونم 13 سالی میشه دارمش.....از همه بیشتر دوستش دارم.....

بعدی "خانوم و آقای نارنجی" هستن که نمی دونم چرا علاقه ای به افزایش عضو ندارن و آقای نارنجی اونجوری هم که باید نمی خونه تا دل خانوم نارنجی رو ببره!

بعد هم خانواده "خانوم و آقای جیکو" که ماشالا حالا که 4 تا شدن خونه رو میذارن رو سرشون!

و آخری هم آقای "ریزه" هستن که توی اتاقمون یه گشت جانانه واسه خودشون زدن و اینجا هم نشستن روی پاتریک واسه استراحت.....

12 اردیبهشت

امروز صبح کلاس GIS داشتم و زودتر باید از خونه میرفتم بیرون....8 سرکلاس بودم تا 11.... بعدش هم تاریخ امتحان رو بهمون گفتند و با نگار و نعنا از دانشگاه زدیم بیرون.....نعنا رفت خونشون..نگار هم...اما من رفتم شرکت چون با نخ وعده کرده بودم...سر راه هم رفتم بانک صادرات تا حساب حقوقم رو اس ام اسش رو فعال کنم.....11:45 رسیدم شرکت و چون احساس سر درد میکردم اول چایی خوردم و بعد هم مسکن و منتظر نخ شدم تا بریم با هم...می خواست لباس ببینه که آخر هم ساعت 12:30 از شرکت اومدیم بیرون و حساب کتاب کردیم دید نمیرسه جاهایی که میخود ببینه رو بریم و کلن قضیه کنسل شد.....ازش جدا شدم و راهی خونه شدم......1 نشده بود که رسیدم و با اینکه مامان گفت واسه نهار برم اونجا اما چون غذا داشتم از قبل، گفتم نمیام و رفتم خونمون.....غذاهارو گرم کردم و خوردم و بعدش هم چون خیلی خوابم میومد تقریبن  2 ساعت خوابیدم..... بعد هم بیدار شدم و دوش گرفتم و حاضر شدم و 4 با مامان رفتیم خونه عمو حسن.....ختم انعام بود و آش رشته و الویه و خلاصه همه هم قرار بود بیان....اول رفتیم سراغ آش و  بعد هم دور هم نشستیم انعام رو خوندیم و حدود 7 تقریبن همه اومده بودند...آش خوردیم که خیلی خیلی چسبید و حدود 9 هم شام خوردیم که اونم خیلی چسبید و من چون عاشق نان و پنیر ام ....سبزی تازه هم بود و به جای الویه تا می تونستم نون و پنیر و سبزی خوردم.....دیگه تا 11 اونجا بودیم و خیلی هم دور هم خوش گذشت.....خونه هم که رسیدم به خاطر خواب بعد از ظهر خوابم نمیومد. تا 1 نشستم پای نت و بعد خوابیدم.

11 اردیبهشت

امروز هم تاخیر نخوردم و 8:10 سرکار بودم....این روزها سخت مشغول کارهای گزارشاتم هستم و البته با نگار هم تصمیم گرفتیم با اطلاعاتی که از پروژه های اجرا شدمون داریم مقاله بدیم و علاوه بر کارهای خودم کارهای جمع آوری اطلاعات مورد نیازی که به من مربوطه هم اضافه شده  واسم.....

بعداز ظهر جوجه رییس و مسئول امور اداریمون اومدند اتاق ما و خانم ها هم همه جمع شدند و آقایون زحمت کشیدند و هدیه روز زن رو بهمون دادند...خب می دونستیم چیه ! سکه پارسیان  و یک شاخه رز خوشگل و کارت تبریک....

عصر هم تا 5 سرکار بودم و بعدش هم چون با نخ وعده کرده بودم  رفتیم سمت چهار راه حکیم نظامی....رفتیم سراغ یک جفت کفش که خب نداشت اون رنگی که میخ واستیم و البته شماره اش هم خیلی بزرگ بود.....بعدش پیاده رفتیم تا سر کوچه جلفا و لواشک خریدیم و بعدش رفتیم جشنواره و اونجا یک پیرهن پوشید که خیلی بهش اومد و خریدش.

حدود 7 از هم جدا شدیم و نیم ساعت بعد خونه بودم. خب چون خسته بودم درس که اصلن گزینه خوبی نبود پس تا شب  مثل دیروز در مقابل تلویزیون به استراحت پرداختم! ساعت 11 هم خوابیدم.

10 اردیبهشت

امروز 8:12 سرکار بودم و تا 5 هم مشغول کارهام بودم..... بعدش هم کلاس زبان داشتیم و  7 هم که کلاس تمام شد با بابک تا سر کوچمون رفتم و بقیه رو هم پیاده!......خونه که رسیدم قصد کردم درس بخونم که خب همونجوری که از اول ترم نخوندم امروز هم نخوندم و خیلی شیک تا 11 وقتم رو پای تلویزیون صرف کردم.....گاهی خیلی کیف داره که بخوابی روی مبل و با خیال راحت میوه و چای و تنقلات بخوری و هی از این کانال به اون کانال بری.....

ساعت 11:30 هم خوابیدم.

9 اردیبهشت

امروز صبح به موقع بیدار شدم و حاضرشدم...ازخ ونه که زدم بیرون و سوار تاکسی شدم دیدم کیف پولم توی کیفم نیست....با اینکه راننده تاکسی گفت عیبی نداره اما پیاده شدم چون کادوی سخر هم توی کیف پولم بود...دوباره برگشتم خونه و تا برسم شرکت 8:30 بود.....امروز هم مشغول انجام گزارشاتم بودم و داره به جاهای خوبی میرسه...عصر قرار بود بریم دیدن سحر...تا دسته جمعی از شرکت راه افتادیم و رفتیم از ترنم شیرینی خریدیم و یک دسته گل هم خریدیم وراهی شدیم 5 شد.....5:40 هم خونه سحر بودیم و فسقل 21 روزه اش رو دیدیم...."طناز" فسقل شکل مامانش بود.....الهام هم اومد و پسر ملوس اون هم بالاخره دیدم....آقا "نویان" خوش اخلاق و کپل..... تا 7 اونجا بودیم و بعدش راهی خونه شدیم...توی راه پیشنهاد پارک و بستنی دادیم که استقبال نشد و قرار شد بریم خونه هامون.....من 7:40 خونه بودم و نمیدونم چرا به شدت خسته بودم و خوابم میومد....گمونم خستگی دیروز امشب اثر کرده بود!

خیلی قشنگ کمی تلویزیون دیدم....کمی اینترنت و میوه خوردم و 10 رفتم واسه خواب.